امير حسابدار




Tuesday, November 19, 2002

٭
پژمان جان به خاطر همه چيز ممنونم!و بخصوص بخاطر اون كته هاي دم افطارت و Screensaver موبايلت !



٭
بالاخره اين آقا طاها هموطن امارات نشين ما يه وبلاگ راه انداخت كه به همين خاطر بهش تبريك ميگم و براش آرزوي موفقيت مي كنم .از اين به بعد هر كس سوالي درمورد امارت داره مي تونه با طاها تماس بگيره چون اطلاعات و تجربيات كاملي به علت اقامت طولاني از اين كشور داره.



........................................................................................

Monday, November 18, 2002

٭
اينجا مهمترين چيزي که وجود داره اما من مثل هوايي که نفس مي کشيم فراموشش کرده بودم امنيت و آسايش اجتماعيه . اينجا زنها تا دير وقت تنها توي خيابون در رفت و آمد هستند وکسي جرات نداره مزاحمشون بشه يا جلوي پاشون بوق بزنه يا ترمز کنه چون همه مي دونند جاي روسپي ها فقط کنار يکي از خيابونهاي تنگ وباريک دبي است( که اتفاقا بانک صادرات ايران هم اونجاست!!) نه هر خيابون وکوچه اي .
اينجا حتي براي کساني که مست مي کنند و مي خواهند با ماشين خودشون به خانه برگردند راه حلي گذاشتن تا از تصادفات احتمالي ناشي از مستي جلوگيري کنند يعني اينکه اونها به پليس زنگ مي زنند و موقعيت خودشون رو به پليس اطلاع مي دهند بلا فاصله راننده پليس در محل حاضر ميشه و اونها رو به خونشون مي رسونه . ديگه از اين بهتر؟ياد درس مديريت مالي افتادم که جمله اولش اين بود « سرمايه جائي ميره که امنيت هم اونجا باشه »



٭
راستي من اينجا هر موقع به آسمون نگاه کردم حداقل يه هواپيماي در حال پرواز ديدم !بابا ترافيک هوائي!



٭
مي خواستم در مورد مرکز خريدهاي دبي و شارژه بنويسم اما هر موقع مي خوام شروع کنم نمي دونم چطوري توصيفشون کنم از عظمت MEGA Mall شارژه بنويسم يا از زيبائي طراحي ومعماري SAHARA Centre که با چوب و فلز وپارچه برزنتي چنان سقف زيبايي براش ساختن يا شيشه هاي ۱۸ متري سرتاسري VAFI Centre با اون نقاشيهاي مصر باستانش و يا محيط راحت و دوستانه( خلاصه اش :خودموني! ) CITY Centre هاي دبي و شارژه ؟ و آخرش اينکه «شنيدن کي بود مانند ديدن» .خلاص !



........................................................................................

Saturday, November 16, 2002

٭
توي امارات هم مثل بقيه جاهاي دنيا مدل ماشين نشاندهنده وضع مالي و اقتدار آدمهائي ست که سوار اون ماشين هستند اما اينجا دو مسئله مرتبط با ماشين وجود داره که حتي از مدل و Brand ماشين هم مهمتره . اوليش شماره پلاک ماشينه ؛ روزهاي اول که اومده بودم از ديدن شماره پلاکهاي روند زياد تعجب نمي کردم مي گفتم حتما طرف يک مقدار بيشتر پول داده شماره روند گرفته اما باديدن شماره پلاکهاي کمتر از ۵ رقم که تعداد ارقام معمول پلاکهاي ماشينهاي دبي است گوشي دستم اومد و فهميدم اينجا با پول هر شماره پلاکي رو مي توني بخري من به شخصه فقط تا شماره پلاک ۲ رقمي که در نوع خودش بي نظيره !(جو اينجا ما رو هم گرفت !!) رو ديدم اما طاها مي گفت ماشين با شماره پلاک ۱ رقمي هم ديده ! فقط تصور کنيد اينها چه حالي ميکنند وقتي با جا گواري که شماره پلاکش«۹» توي خيا بونها چرخ مي زنندو جولان مي دهند.
دومين مورد شيشه هاي دوديه ؛ مثل اينکه از قديم رسم بوده که کله گنده هاي عرب شيشه هاي ماشينشون رو دودي مي کردند. کم کم چند تا بچه عرب که عشق گنده لات بازي داشتن هم به دنبال شيوخ شروع ميکنند به دودي کردن شيشه هاشون و از اونجائي که پليس اينجا از ترسش هيچوقت به ماشينهاي شيشه دودي گير نمي داده با اونها هم کاري نداره اما به هر صورت هر کسي نمي تونه اين کار رو بکنه و اگه پليس بهش مشکوک بشه کارش زاره!به همين خاطر هم توي امارات اين کار اينقدر مهم و با اهميته .



٭
توي دو شب گذشته اونقدر اتفاق افتاد که حتي پژمان با اينکه اينهمه در مورد ش نوشته کلي از اتفاقات ناگفته مونده مثلا ديدن اون ۳ تا دختر Teen-ager ايراني توي ساحل بردبي (قسمت غربي شهر دبي ) که يکي از يکي خوشگل تر بوودن و فقط فرصت شد يه سلام احوال پرسي Teen-ageri باهاشون بکنيم !! يا اون ۲تا عرب خيکي که ساعت ۴ صبح با دوتا عروسک !!روس اومده بودن KFC شام قبل از عمليات ! رو بخورند وهنوز قيافه يکي از دختر روسها يادمه که يه وري رو صندلي نشسته بود و با اکراه به حرفهاي عربه گوش ميداد و سيگار ميکشيد. يا توي ساحل ممزر ( که يه چيزي تو مايه هاي ايران زمين خودمون ميمونه با همون ماشينهاي مدل بالا و همون کورس گذاشتن ها ) موتور سواره رو که فکر کنم موتورش DUCATTI بود موقع کورس چيز !!کرديم و باز توي همون ساحل با دختر اماراتيها که سوار يه BMW خدا بودند کل انداختيم (با وجود اينکه زياد پا نبودند) و...
راستي اين طاها جدا با معرفته الان دو شبه با هوندا CIVIC اش مياد دنبالمون و مي ريم گردش همه دبي رو هم عين کف دستش ميشناسه و نتنها پول بنزين رو که اينجا ۴ برابر ايرانه ازمون نمي گيره تازه ديشب شام (ميبخشيد سحري!!) هم مهمونمون کرد راستي يه هنر ديگه اي هم که داره مهارتش توي شناخت مليت آدمها ست که بعد سالها زندگي در امارات بدست اورده. مثلا شجره نامه تمام اون پسرهائي رو که پياده شديم باهاشون يه تريپ دم ساحل ممزر رقصيديم رو گفت و فهميدم که احتمالا يکي دوتاشون هموطن و ايراني بودن اما دمشون گرم الحق که خوب مي رقصيدند حتي يکيشون موقع عقرب زدن اونقدر تو حس بود که آرنجش رو زخمي کرد!! بابا اينکاره!



........................................................................................

Friday, November 15, 2002

٭
ديشب طاها يکي از دوستهاي پژمان که مثل خودش باحال و با معرفته اومد سراغمون بريم دبي گردي! به اين خاطر ميگم با معرفته که تا يه ماشين اومد زير پاش سريع زنگ زد که حاضر بشيد بريم بيرون . اول يک سر رفتيم باشگاه ايرانيان دبي توي خيابان عود ميثاء . خيلي دوست داشتم بدونم مسئوليت باشگاه با کدوم سازمانه که با ديدن آرم بنياد مستضعفان کاملا در اين مورد شير فهم شدم. اما مسئله جالبتر در تمام مدتي که دم در باشگاه ايستاده بوديم زيارت مرسدس بنزها و تويوتاهاي مدل ۲۰۰۳ هموطنان عزيزي بود که به باشگاه سر ميزدند من که خيلي حال کردم .
بعد از اون رفتيم «جميرا» ساحل شني و پر از کاخ و قصر دبي .البته زياد هم جالب و قشنگ نبود يه چيزي بود شبيه خيابون «دريا گوشه » شمال خودمون فقط ۱۰۰هزار مرتبه زيباتر!!! جدا آدم در مقابل زيبائي ويلا هاي اونجا هاج و واج ميمونه . همچين حالتي در مقابل برج العرب هم به آدم دست ميده که اون هم تو ساحل جميرا است. واقعا تا برج العرب رو از نزديک نبيني متوجه زيبايي هاش نمي شي بخصوص در شب ضمنا وروديه اش ۱۰۰ درهم بود که ما از خيرش گذشتيم تازه قبلا ورودي اش ۲۰۰ درهم بوده و بمناسبت ماه رمضان که اينجا براشون مثل عيد نوروز و فروردين ماه ايراني ها ميمونه ارزونش کردن!
اصلا به نظر من بهترين زمان براي اومدن به دبي بعد از جشنواره خريد (مهرجان) همين ماه رمضان است چون پر از فستيوال و جشن و مراسم جالبه .مثلا ديشب از شانس ما همون موقعي که مراسم آتش بازي شروع شد ما کنار بند و بساطش بوديم و ترقه ها درست بالا سر ما منفجر ميشدن . تابش اشعه ليزر روي دود و آتش بازي و انعکاسش روي آب دريا و شيشه آسمانخراشهاي دبي معرکه بود معرکه .



........................................................................................

Wednesday, November 13, 2002

٭
راستي از همه ممنونم بخاطر تبريکها و کارتهاتون بوسسسس .



٭
شب تولد خوبي بود يعني خيلي خودموني بود يعني آخرش رو بگم دونفري بود !بعد افطار با پژمان يک کم بزن وبرقص راه انداختيم اون هم با آهنگ نسترن چون که تنها آهنگ شاد ايراني اين شازده پسر بود !! بعد هم زديم تو کار تکنو : پژمان هم همچين هليکوپتري ميزنه که انگار يه عمره تکنو کاره ! بابا اينکاره!
خلاصه بعد کلي ورجه وورجه کردن رفتيم PizzaHut و يه پيتزاتوپ زديم با يه سالاد توپ که هنوز مزه زيتونهاش زير دندونمه . يه سري هم به فروشگاه Carrefour زديم و چهارتا شريني بزرگ توت فرنگي بجاي کيک تولد خريديم .البته اولش ميخواستم کيک بخرم اما چون پژمان گفت زياد کيک دوست نداره گفتم حيفه ميمونه تو يخچال خراب ميشه بعدش هم جلدي اومديم خونه و زديم در گوش شيريني ها جاتون خالي .
.



........................................................................................

Monday, November 11, 2002

٭
-We rent Nissan Sunn2002 for 80 derhams and Toyota Corolla۲۰۰۲ 100 DHS.
-Well! i chose Nissan.
پسر عربه خيلي شسته رفته و تر تميز بود با لهجه قشنگي هم حرف مي زد يعني اگه انگلستان يه شهري مثل اصفهان داشت لهجه مردمونش يه چيزي تو مايه هاي لهجه همين پسره بايد ميشد!!اما خدا وکيلي ماشين خوبيه تا پاتو ميذاري رو گاز ميبيني عقربه روي هشتاده اينجا هم که حداکثر سرعت ۱۰۰ کيلومتره و ميگن با رادار هم اتوبانها رو کنترل مي کنند. دلم به حال اين عربها ميسوزه فکرشو بکن يه پورشه زير پات باشه که دنده يکش ۱۰۰ تا پر ميکنه و تو از اون بالاتر نتوني بري خيلي ضد حاله. البته اينطور که من ديدم در مورد محدوديت سرعت اينها اونقدر ها هم قانون رو رعايت نمي کنن مثلا امروز توي clock Square دبي يه خانوم مو طلائي خوش تيپ با فولکس مدل ۲۰۰۲ اش اين قضيه رو بهم ثابت کرد و منو محترمانه جا گذاشت .کوفتش بشه الهي با او ن فولکس ياقوتي رنگش !!
راستي اونقدر از قدرت کولر اين ماشين ذوق کردم و تا آخر زيادش کردم که حالا به خاطر سرما گرما شدن سرم درد گرفته!
نديد پديد !!



........................................................................................

Sunday, November 10, 2002

٭
من وبلاگم رو ۹ نوامبر سال پيش راه انداختم ۴ روز قبل از سالروز تولدم که ۱۲ نوامبره و چيزي که هرگز به فکرم نمي رسيد اين بود که توي غربت براش تولد بگيرم .
امسال پر حادثه ترين سال زندگي من هم بود هر اتفاقي که مي شد بر سرم اومد يا اينکه خودم تجربه کردم اما حالا که نگاه مي کنم بهترين اتفاق پيدا کردن دوستاني بود که آشنايي با اونها جدا ْ زندگي رو برام زيبا تر کرد.
وبلاگ عزيزم تولدت مبارک خوشحالم که دوري از خونه مثل بقيه کساني که ازشون دور افتادم باعث جدائي بين من و تو نشد پس بيا شمعها رو فوت کن تا صدسال زنده باشي!



٭
آقا آب و هواي اين دانشگاه پژمان اونفدرها هم بد نيست ها..! فقط يک شناگر ماهر مي خواد تا با يک زيرآبي رفتن چندتا شاه ماهي! رو صيد کنه ديروز که رفته بوديم اونجايکي دوتا Mermaid ديديم اون هم از نوع عرب و اروپائيش که پژمان ازشون تا حالا غافل بوده شايد هم ورودي جديد بودن و بيچاره ازشون خبر نداشته !؟؟



٭
اينجا همه چيزش مثل عربستانه ( بخصوص جده ) فقط فرقش اينه که اونجا بيشتر ماشينها آمريکائي بود و اينجا ژاپني !



........................................................................................

Saturday, November 09, 2002

٭
اين پژمان هم خيلي باحاله تازه دارم باهاش حال ميکنم شام رو رفتيم Foodcourt City Center يهBigMac زديم به بدن :بعد از شوکي که صبح بهم وارد شد کلي وزن کم کرده بودم که جبران شد!



٭
وقتي هواپيما از توي ابرها اومد بيرون منظره ا ي که ديدم درست مثل فيلمهاي علمي تخيلي بود يک Megacity واقعي! تازه من اون موقع هنوز ترمينال ۱ رو نديده بودم که اين احساس بهم دست داد.ترمينالي که بمدت يک نصف روزشد زندان من ! اما تجربه جالبي هم از کارفرودگاهي و کلاْ زندگي پيدا کردم .
-Sorry ! but your Visa did`nt come.
دفعه اول که گفت ؛حواسم نبود اما دفعه دوم کاملا شير فهمم کرد
- your visa is`nt here & i never search two time.
- now what should i do?
- call your sponcer.
امروز جمعه است وموبايل اسپانسر جواب نميده بهش اين رو ميگم
-so you must to stay!
-Till when ?
-Till he answer your call!
يعني منظورش اينه که اگه اسپانسرت مرده باشه تا قيامت بايد اينجا بشيني!راست و حسيني!!
حالا فرودگاه مگا استار شد زندان من زيباترين زندان دنيا زنداني که ۴ ساعت طول کشيد اما من توي اين چهار ساعت تمام زندگيم رو دوره کردم و آخرش به اينجا رسيدم که : راستي من کجام؟اينا کي اند؟
موقع اذان ظهر شد براي بار n ام به موبايل اسپانسر زنگ ميزنم يه صداي خواب آلود جوابم رو ميده که: « نيم ساعت ديگه ميام »
اگه نميديدمش جداْ شايد نميتونستم اون نيم ساعت رو تحمل کنم اما مثل يه فرشته در بدترين لحظات زندگي ام رسيد.نمي دونم با کدوم پرواز اومد شايد Catay Pacific بود يه دامن بلند پوشيده بود با يه تي شرت سفيد قيافه جالب و با نمکي داشت تقريبا مثل دختر ايتاليا ئي هاي پرواز قبلي اما مثل اونها خوش هيکل نبود اومد پشت سرم توي صف ايستاد همينکه برگشتم و پاسپورت ايراني رو توي دستش ديدم از خوشحالي بال در اوردم مثل کسي که سالها هيچ ايراني نديده انگار نه انگار که ۱۰ ساعت پيش بي توجه به دخترهايي مثل اون (!) توي مهموني نشسته بودم .سريع بهش گفتم «چرا اينجا وايسادي مگه ويزا نداري!? »اولش يهو جا خورد اما سريع خودش رو جمع و جور کرد و گفت چرا دارم پس کجا وايسم ؟»
-کنترل ويزا وگذرنامه طبقه بالاست اينجا که نيست .
سريع رفت بالا .بي خدا حافظي اول فکر کردم از لحنم ناراحت شده اما بعد از اينکه پشت سرش ويزام جور شد و رفتم بالا همينکه دم گيت خروجي من رو ديد ديدم به چه اشتياقي داره باي باي ميکنه بغضم گرفت ; براي اولين بار تو عمرم حس کردم هموطن يعني چي؟ يعني همين باي باي توي مملکتي که همه غريبه اند و تو تنهائي .



٭
راستي شماره ۱۵ قرعه کشي ديشب هنوز تو جيب منه . اين جايزه ما پس چي شد ؟!!



٭
«- بابا من حتي هنوز ساکم رو نبستم !
ـ عيبي نداره اون شب که من هم داشتم مي رفتم مثل تو به مهموني دعوت بودم وساکم رو هم نبسته بودم.
- تو هم که همه رو با خودت مقايسه ميکني. آخه بابام نميگه امشب وقت مهموني رفتنه ؟»
داشتم به صحبتها مون فکر مي کردم که زنگ زدي اصلا راستشو بخواي موقع رفتن بابام گير داده بود حالا که داري ميري موبايل به دردت نمي خوره بذار همينجا بمونه اما من دلم نمي اومد و همش به اين فکر مي کردم که حتما يه جايي به درد مي خوره که به درد هم خورد.اون هم همون موقعي که دم گيت سوار شدن به اتوبوسهاي توي باند *و تا لحظه حرکت هواپيما با وجود نگاههاي چپ چپ مهماندار اخمو هواپيما ادامه داشت .يادمه هميشه حتي اگه من هم با موبايل بهت زنگ مي زدم مي گفتي «خب ديگه پول موبايلت زياد نشه » اما ديروز بدجوري چيز لق موبايل شده بودي ! و واقعا حرفهائي رو بهم گفتي که نياز داشتم بشنوم هر چند که آخراش ديگه اشکم ( مثل الان ) داشت در مي اومد(در اومد ?) . خلاصه اش اينکه ; به دوستيمون افتخار مي کنم علي رضا .
* (از وقتي توي فرودگاه دبي اون همه گيت تلسکوپي رو ديدم از اين که ما هنوز بعد اين همه سال با اتوبوس مي ريم پاي هواپيما لجم در مياد )



........................................................................................

Home